صدایاش مثل همیشه آرام بود و ولی این بار کمی بغض و غم داشت. حالام را میپرسد و شرایط جدیدم را. اول تعجب میکند که چرا به "بند قاتلان افغانی" منتقل شدهام و بعد با کمی خشم میگوید آخر دانشجوی مملکت را که پیش قاتلان نمیفرستند. انگار که خودش با خودش حرف میزند؛ جواب خودش را میدهد؛ این شکلیست دیگر... میگوید مجتبا از وقتی دیروز مادرت تماس گرفت و صدای گریهاش را شنیدم یک لحظه آرام و قرار نداشتهام. منتظر بودم که تماس بگیری، نگران نباش همه چیز درست میشود، فقط صبر کن...
تماسهای مدوام و پیگیریهای متوالیاش دلگرمی پدر و مادرم شده است. وقتی میفهمد توان گذاشتن وثیقه را نداریم پیگیریاش بیشتر میشود و آخر سر همو بود که که بعد از گذشت 18 ماه با گذاشتن وثیقه از طرف دوستاناش برای اولین بار مرا از زندان بیرون میکشد...
همان اول آمدن تماس میگیرد و تبریک میگوید. چند روز بعد به دیدارش میروم. به گرمی مورد استقبالاش قرار میگیرم. مشغول مصاحبه با خبرنگار واشنگتن پست است، نمیگذارد در اتاقی دیگر بنشینم و میخواهد که همانجا باشم. مقالهاش را که در روزنامهی شرق آن روز چاپ شده، میدهد که بخوانم تا مصاحبهاش تمام شود. پایان مصاحبه خبرنگار آمریکایی میخواهد با من مصاحبه بگیرد، نمیگذارد و میگوید مجتبا خسته است و میخواهد کمی استراحت کند. خبرنگار میرود و گرم صحبت میشویم. آرام و با حوصله به همهی حرفهای دردآلودم گوش میدهد و...
ساعتی بعد عزم رفتن میکنم، مرا میبرد جلوی کتابخانهاش و میگوید: باید کتاب برداری.( میداند که کتاب خوان هستم و چندین بار میخواست برایام در زندان کتاب بفرستد که نشد) کتاب "ماه عسل پاییزی" نبوی را برمیدارم. میگوید امیدوارم دیگر ماه عسل پاییزی نروی جوان...
آقای عمادالدین باقی هم امروز رفت ماه عسل پاییزی. هر روز صبح که از خواب بلند میشوم میگویم سلام امروز خواهشا امروز دیگر دردی مده. اما مگر میشود در کشوری که آزادی کم نظیر است، کسی به زندان نرود؟ باز هم همان تهمتها و انگهای همیشهگی؛ اقدام علیه امنیت ملی، تشویش اذهان عمومی، تبلیغ علیه نظام... انقدر که دیگر میخواهی بالا بیاوری همهی اینها را
حالا به جمع ماه عسل رفتهها یک میهمان دیگر نیز اضافه شد. آقای باقی در پاییز به ماه عسل پاییزی رفت. حالا "حامی" خود احتیاج به "حمایت" دارد، گر چه آنها که ماه عسل میروند بینیاز بینیازند؛ مجید توکلی، احمد قصابان، احسان منصوری، جهاندار، درخشندی، اسانلو، سپیده پورآقایی، محمود صالحی...
منبع: وبلاگ مجتبي سميعي نژاد
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|