ديدي چه راحت گاهي سوژه هايت يخ مي كنند و از دهان مي افتند، عين يك چايي تلخ و داغ كه آنقدر حرف هاي صد من يه غازت را به رخش كشيدي، آخر يخ مي كند و از دهان مي افتد، كسي هم نبود كه بگويد، خب اصلا همان چاي داغت را با صدايي عين صداي همه آقاجان هاي عالم هورت بكش و گول هارت و پورت كلمات قلمبه گوشه قندان و فنجان را نخور....
گول خوردم، گول سوژه هاي ناب تب و تاب انتخابات را، گول ژست دلبرانه غول خبرساز را، گول همان جعبه صدا و تصوير ساز را كه اين روزها داغ داغ است . عين يك فنجان چاي.
صدا و سيما را مي گويم، مي خواهي بگويي اين روزها زياد پيچيده ام به پر و پاي اين رسانه، نه ، نگران نباش، ريز تر از آنم كه ديده شوم ، گوشه اي يافتم و نقي مي زنم اما نمي شود گول خوردنم را به رو نياورم و به رخ نكشم....
لابلاي خبرها و تصاوير صدا سيما هر چقدر هم پرسه بزني تا بخواهي ژست دموكرات شدن اين روزهايش را سوژه دماسنج روزنامه كني و بر آن ببالي بي آنكه از " فصلي" و "مقطعي" بودنش بنالي، آنقدر حرف توي حرف مي آيد، آنقدر خبرها به پرو پاي هم مي پيچند و آنقدر چهره كرباسچي و افشاري و ديگراني كه در شبهاي انتخابات شده بودند سوگولي صدا و سيما ، جلوي چشمت رژه مي رود كه گول مي خوري و هي اين چايي داغ را اين دست و آن دست مي كني.
ماجرا ساده است ، مي خواستم از دماي هواي آسمان جام و جم درفصل انتخابات براي دماسنج اعتماد ملي بنويسم، كه ناگهان رعد برق آمد و حالا خيالم راحت شد كه اين چايي تلخ يخ كرده را بايد دورريخت.
"عماد الدين باقي باز داشت شد"
رعد و برق نيست؟ شايد هم من زيادي خوشبين بودم و بي سبب دماي هواي اطراف پارك وي تهران را اينگونه متصور شدم كه : " ديگر در فصل انتخابات نه پاچه هاي شلوار دختركهاي شهر، ستون هاي شرع را مي لرزاند و نه چوبه هاي دار براي اراذل و اوباش بر پا مي شود و نه مدافعان حقوق نابجاي اين دين و ايمان برباد رفتگان را كسي به حساب خواهي صدا مي كند ، پس بازار اهالي خبر صدا و سيما نيز امن است و مي توانند تند و تند، بر تنور انتخابات ، خمير نان متبوع خويش بچسبانند.
اما گول خوردم و خبر دستگيري عمادالدين باقي كه از لابلاي پيام دوستي آمد، هر چه نوشتم ، مضحك تر به نظر آمد، به جز اين قسمت كه " اگر هنوز هم در گوشه هايي از شهر، كساني زهره چشم از اهالي ناخلف مي گيرند، دوربين هاي اين رسانه اما جايي دورتر از صف نمازگزاران كتك خورده عيد فطر و يا صف بدحجابان و اوباشان ، كاشته مي شود چرا كه اين فصل فصل مهربانيست ، فصل لبخندهاي ماسيده بر صورت مردان و زنان كارزار انتخابات ، فصل وعده هاي بي حساب ، فصل يك عالم دوستي و محبت و نشاط. اما كاش اگر قرار بر لبخند زدن در برابر دوربينهاي صدا سييما شد و اصلاح طلبان را نيز سهمي براي به نمايش گذاردن لبخندشان در برابر اين دوربين ها بخشيدند، دست و دلبازانه نخندند و حواسشان جمع باشد كه اگر اجازه ندادند بر جسد بي جان خروار خروار كتاب هاي خاك خورده و جماعت كتك خورده و آبروهاي برباد رفته و صورت هاي سيلي خورده و روش هاي پوسيده گريه كنند، ديگر نيش تا بناگوش براي چنين لنزي باز نكنند و وعده ندهند كه ديگر رنگ هيچ وعده بر آمده از اين جعبه ، چنگي به دل نمي زند."
مطلبم پيش بيني هواي داغ انتخابات بود و انعكاس آن در رسانه ملي، اما گول بخار برخاسته از اين فنجان چاي داغ را خوردم و به خيال آنكه حالا حالا ها سرد نمي شود ، نوش جانش نكردم كه خبر آمد عمادالدين باقي بازداشت شد و گفتم شايد همين امشب صدا و سيما در يك اقدام بشردوستانه، دوباره به سرش بزند و " كوله پشتي " بردارد و به اصرار مهمان ويژه اش ، صف جنازه هاي آويزان اراذل و اوباش را دوباره به نمايش گذارد و پس از آن هم احيانا عكسي از چهره پشيمان عماد الدين باقي را . از اين آسمان هر چه بگويي بر مي آيد بگذار اين چاي تلخ يخ كرده را دور بريزم .
با اين همه اما نمي دانم چرا باور دارم از اين آسمان هرچه برآيد نادم سازي عمادالدين باقي به اين راحتي ها ممكن نيست و چه بسا اين بار اين باقي است كه چاي داغ اعتراف سازي هاي كشدار را يخ مي سازد تا آقايان نيز به اين باور برسند كه بايد اين چاي تلخ و كهنه را دور بريزند.
مطلب ديگري براي روزنامه خواهم نوشت.
منبع: وبلاگ مسيح علي نژاد
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|