حسين قاضيان:
یکشنبه رفته بودم خانهی آقای عمادالدین باقی. به دعوت جبههیِ مشارکت و کمیتهیِ پیگیری بازداشتهای خودسرانه. آقای باقی را پس از مدتها حبس و بازجویی و دچار شدن به اقسامی از بیماری، با وجود حال نامساعد، و به رغم انتظار برای اعزام به بیمارستان، از بند عمومی اوین بردهاند به بند 209. که چه بشود؟ احتمالاً اینکه رویش کم بشود؛ که رنج بیشتری ببرد؛ که دیگران حساب کار دستشان بیاید؛ که خانوادهاش در رنج و عذابی بیشتر بیفتند؛ که [...].
بیست و چند سال است که با عماد آشنایم. رفیقی است سالم و صمیمی و پرشور. انگیزههایش برای کار در عرصة عمومی فوقالعاده است. شاید همین انگیزهها بود که کشاندش به سمت ساختن نهادی مثل انجمن دفاع از زندانیان. هدف اصلی این انجمن تلاش است برای برخورداری زندانیان از حقوق قانونی خود. همین. یعنی این انجمن و آقای باقی نمیخواهند به جنگ قوانینی بروند که اغلب ناعادلانه و نامنصفانهاند و حقوق اندکی برای زندانی در نظر گرفتهاند. خواستشان ساده تر از اینهاست. فقط از دستدرکاران میخواهند که فعلاً لااقل همین قوانین غالباً نامناسب را اجرا کنند.
وقتی به سایر مبارزات مدنی و حتی سیاسی که در عرصهیِ عمومی در جریان است نگاه کنید، میبینید در بسیاری موارد، بسیاری از مخالفان، توقعات کمی از زعمای امور دارند. آنها نمیگویند این قوانین ناعادلانه را تغییر بدهید(گرچه شاید خواستهای بعدیشان همین باشد). اما فعلاً میگویند به هر کس و هرچیز که میپرستید قسم، همین قوانین ناعادلانه را که در غیاب فرایندهای دموکراتیک به تصویب رساندهاید، اجرا کنید ـ لطفاً.
مثلاً همین جریان آقای کردان را در نظر بگیرید. مگر مخالفان غیر از این میخواهند که ماده 527 قانون مجازات اسلامی در مورد ایشان اجرا شود. اگر ایشان جزء مخالفان بودند همان فردا صبحش ماموران مدعیالعموم دم در خانهاش بودند و در هفت شبانه روز در هفت شبکه معلوم شده بود که تا هفت پشتش ـ بدون ارتباط با جرمشـ چه کارها کرده و نکردهاند.
وقتی مخالفان سیاسی یک دولت توقعاتشان در حد اجرای قوانینی است که در ارکان همین حکومت تصویب شده، و مخالفانش در کمّ و کیفِ این قوانین و شیوهیِ تصویبش نقشی نداشتهاند، چرا باید با کسی مثل آقای باقی که حتی مطابق این قوانین نباید در زندان باشد، در زندان هم بر خلاف قانونِ زندان رفتار میشود؟
همانطور که یک بار به یکی از بازجویانم گفتم، به جان خودم هر رژیم دیگری بود این مخالفان کم توقع را روی سر میگذاشت و حلواـحلوا میکرد.
منبع: وبلاگ دال
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|