بستند راه روزنه ها رابه رویتان تا آفتاب تن زند از جست و جویتان
اما نه، حسن قصد ندارد نهان شود بی حاصل است تیغ کشیدن به رویتان
زندان یوسف آینه ی اعتبار اوست چونانکه جرمهای شما آبرویتان
هرجا که شاهدان جهان انجمن کنند آنجاست نقل محفلشان گفت و گویتان
روزی به باغ رفتم و دیدم به چشم خویش گلها دریده داند گریبان به بویتان
باد صبا قرار ندارد بایستد ازجست وجوی روز و شب وکو به کویتان
باران زپاکی دلتان شرمسار شد ابرعبوس سخره ی بغض گلویتان
بغض گلو درآمد آواز میشود خوابیده است گرچه کنون های و هویتان
قنبرعلی رودگر
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|