نكتهای است در مورد دوست عزیزم عمادالدین باقی كه همیشه دوست دارم منتقدانش او را نه به قلم كه به كلام بشناسند. من همیشه خود را مدیون آقا عماد میدانم او حس انسان دوستی فارغ از عقیده را به ما یاد میدهد. عماد را اگر بشكافی جز عشق به همنوع و رعایت انصاف در حق مخالف یا غیر هم رأی در او نمیبینی. سالها زندان و سختی كشیدن نتوانسته این دو ویژگی را از او بستاند. عماد تجسم این مصرع حافظ است؛ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. اما امروز از تیغ جفا نه مروت میبیند و نه مدارا. به شدت بیمار است و گذشته از خودش خانواده هم حال و روز خوشی ندارند. چگونه میتوان دیندار بود یا دست كم آزاده و از این ستم ناروا بر چنین انسانی رنجی به دل راه نداد.
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
یک زندانی که نه راهی برای فرار دارد، نه زیر بازجویی است و نه امكان ارتكاب جرم دارد، چرا باید چنین در زندان سختی بكشد. این جاست كه من میگویم كلمات بار معناییشان را از دست میدهند. من یقین دارم آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش دلش برای مسببان این وضعیت خودش میسوزد و برایشان دعای خیر میكند. باقی قربانی نیست. قربانی آنهایی هستند كه با تحمیل سختی و رنج بر جسم و روح دیگران میخواهند دردها و رنجهای خود را التیام بخشند. اما این درد هیچگاه با آزار و تحقیر دیگران التیام نمیپذیرد و همچنان هل منمزید میطلبد. من از صمیم قلب برای آقای باقی آزادی و برای مسببان رنج او شفای عاجل مسألت دارم.
منبع: وبلاگ مهران کرمی
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|